۱۳۹۰ دی ۲۳, جمعه

همگام با بزرگان فلسفه(فلسفه کنفوسیوس)(1)

" شاهان هنوز درنده خو و ستم کارند؛ رعایا نادان اند، وسخنان من چون دانه های برفی که برسطح دریایی آرام فرو ریزد، اثری از خود برجای نمیگذارد ".
کلام فوق اندیشه اندیشمندی فرزانه است؛ که آزرده از انبوه مظلومان وظلم وتعدی ظالمان روزگارش، ناآگاهی مردم وظلم حکومت مردانش را به تصویر کشیده است.او که همواره در پی استقرار صلح کوششی بی پایان ورنج فراوان را متحمل شد وعاقبت فراموش شده و لبریز از اندوه وفقر در گوشه ای از سرزمینش دار فانی را وداع گفت. درتقابل با قانون طلایی (آنچه را بر خویشتن نمی پسندی بر دیگران مپسند) ایدۀ خودخواهی مشترک را مطرح وترویج کرد؛ گرچه حاکمان زر وزور، آنزمان نیز به مقابله اش برخاستند و تکفیرش کردند؛ اما پیروانش با اعتقاد بر ارزش مفکوره بالایش آن را با سوختن وساختن زنده نگاهداشتند؛ وپس از رفتنش دستنوشته های اخلاقی اش شهرت جهانی یافت؛ آنچنانکه مرسوم است.
طبیعت گردون دون بین، که تکرارش را به رخ کشیده و موجودیت خوش خدمتانی که حربه ای جز به سخره گرفتن اندیشه های انسانی ندارند را، نمایان میسازد چون دملی چرکین وآزار دهنده. آنانکه اساسشان بر دروغ، نیرنگ و ریا استوار بوده، بر مردمی نا آگاه و مظلوم ظلم روا داشته، به زعم خویش حکمرانی میکنند؛ در تقابل با بیگانگان " خویش " را قربانی نموده و پایه های ظلمت را استوارتر از پیش میسازند. غافل از اینکه فریادگران آزادی خواهی و آزاد مردانی که مردانه فریادعدالتخواهی سر میدهند؛ آزادی را جز درگرو همبستگی وتفاهم نمیدانند؛ در تضاد با کسانی که تفرقه ونفاق از اصول کلی وراهگشایشان است در چپاول، ظلم و غارت.
" با استقرار این اصل همه جهان ...به یک جمهوری مبدل خواهد شد...مردم با صمیمیت با یک دیگر آمیزش خواهند کرد وتخم صلح جهانی را خواهند کاشت... هر مردی تأمین خواهد داشت، وهر زنی به حق خود خواهد رسید. بدسگالان سرکوب خواهند شد، و دیگر بر نخواهند خاست...دزدان وخیانت کاران و راهزنان دیگر در زمین فساد نخواهند کرد... این است حالت آنچه من بدان تفاهم بزرگ نام مینهم" .
میگویند :
"روزی کنفوسیوس در بیابانی گم شده بود، شاگردانش از مسافری سراغ او را گرفتند.مسافرگفت که او« انسانی دید به سان کوهی وبا قیافه پریشان یک سگ ولگرد» وقتی که شاگردانش این موضوع را برای کنفوسیوس تعریف کردند، خندید وگفت:«چه تعریف عالی !».او خود را «سگ ولگرد بی آزاری»می شمرد که صدای عوعو هشداردهندۀ او را بسیاری از مردم به اشتباه غرش خشم تصور میکردند."
امروز نیز هستند مردمانی از هر دو تفکر؛ افرادی که چون او اتحاد و همبستگی را تنها راه دفع تبعیض،ظلم،چپاول و غارت میدانند ودر مقابل آنانی هستند که ندای عدالتخواهی وحق خواهی برایشان آزار دهنده بوده وآنرا آواز خشم ومنفعت طلبی میدانند؛ درحالی که چیزی جز فرا فکنی احساسات درونی خویش ندارند. و کمر همت بر خفه ساختن آن بسته اند. اینان نمی دانند که تا بوده و هست فریاد حق خواهی و عدالتخواهی خاموش نخواهد شد؛ فریادی که علی (ع) با سکوتش و مزاری و مزاری ها با خونشان ومظلومیتشان سر دادند.

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

معرفی شورای تمدن(چهار کوت)!

به پیوست پست قبلی به معرفی تشکیل شورای چهار کوت ،اهداف ومقاصد این شورا پرداخته ایم:
هدف از تشکیل این شورا:گفته میشود این شورا با شعار اینکه ما باید کلاه بامیانی ها را نگاه داریم واقتدار سابقه خویش را ( خان سالاری وارباب سالاری ) بدست آورده وآرزوی دیرین خویش را که همان حکومت ملک الطوایفی است جامۀ عمل بپوشانیم، بدون حضور جوانان بوجود آمده است .شورایی که در آن جوانان وبه گفته خودشان طوپی پوشان یکاولنگ،ورس،پنجاپ،بهسود،غزنی و...) بیگانه به حساب آمده وحق تصمیم گیری در مسائل بامیان را ندارند؛چرا که به زعم ایشان چنین افرادی بیگانه و غیر بامیانی ،سد را اقتدارشان خواهند بود .کوته فکری ایشان تا به این حد است که معتقدند بغیر از چهار کوت مذبور الباقی شهروندان بامیان ،باعث تخریب و نابودی بامیان می باشند؛چنانچه گفته اند که " روزی برسدکه ما شاهد آتش گرفتن زرگران باشیم" .
متأسفانه مردم ماهمواره از موجودیت چنین ایده ها ومفکوره های خطرناک ومبغضانه ای زیان دیده وطور حتم به ستوه آمده اند؛با این هم هستند کسانی که چنین ایده هایی را ترویج نموده ومنافع ملت را فدای شخص مینمایند.

تشکیل شورای چهارکوت: حاجی محمد حسین خان حیدرآباد ( رئیس شورا )،قوماندان یزدانی شهیدان ( معاون شورا )،معلم عاقل خان از برادران تاجیک بامیان (منشی شورا)، حاجی میرعلم خان گوروانا( مسئول مالی ).
عمده ترین اعضا از چهارکوت تشکیل دهند شورای تمدن:
1- دره فولادی: که ازعمده ترین آنها میتوان آقایان نبوی،همدرد،حاجی عزیز و مهدوی را نام برد.
2- دره سادات:که از عمده ترین آنها میتوان آقایان محمدی،فاضلی،ناطقی،ذکی و مبارز را نام برد.
3- شهیدان : که از عمده ترین آنها میتوان ستار خان،عبدالاحمد(برادر بزرگ وکیل صاحب شهیدانی)،یزدانی،صفدر زوار(شیبرتو)،حاجی ملک ( قرغنه تو)،حیدر مبارز(اچه قول)،رئیس یوسف(شیبرتو)که تنهاعضو مخالف با این تنگ نظری و ایدۀ نفاق انگیز بوده است که به زعم تلاش دیگران مجلس، نظرش مورد قبول واقع نگردیده.
4- مرکزبامیان: که از عمده ترین آنها میتوان صدرالدین،معلم عاقل(تهیه کننده وترتیب دهند اساسنامه وخط مشی شورا)،قوماندان غلام سخی و حاجی میرعلم را میتوان نام برد.

۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

شورای تمدن،حربۀ نفاق یا اتحاد؟!

شورای تمدن یا شورای چهار کود( 1-سید آباد حیدر آباد،2- دره سادات،3- فولادی، 4-شهیدان)ابتکار نوین حکومت محلی بامیان در رتق وفتق امور دولتداری است؛تا بدین وسیله توان خویش را در اداره امورفرهنگی،اجتماعی وسیاسی اقتصادی ولایت بامیان افزایش دهد.حکومتی که تاکنون عملکردچشمگیری از خود نشان نداده است هرچند که منسوبین آن تلاش ممدی را دراین راستاداشته اند.
سیری در گذشته تاریخی مردم هزاره جات وحوادث چند سال اخیر از زمان پایه گذاری اولین دولت رسمی افغانستان تاکنون وساختار فعلی دولت افغانستان بیانگر دو موضوع مهم است:
1- تنزیل سطح فرهنگی،اجتماعی وسیاسی اقتصادی مردم هزاره در گذشته:ولایت بامیان با مردم خونگرم وبی غرضش که بعنوان مرکز هزاره جات ومرکزیت قومی بنام هزاره می باشد؛از دیرباز پس از مورد غضب قرار گرفتن امیر جلاد وخونخوار،عبدالرحمن(قتل عام حدودا یک ونیم میلیونی هزاره ها،فروش زنان ،دختران ومردان هزاره به حیث کنیز وغلام و...)با نیت حذف بزرگترین قوم زمانش؛و بدنبال وی فرزند خلفش در پیروی از سیاست پدربا صدرو فرامین کذایی وگوناگون، هم و غمش بر این بود تا باقی مانده این قوم مغرور را کوچک وخوار نگاه دارد .حربه ها ونیرنگهای مختلف سیاسی بکار رفت،خوش خدمتان این قوم انعام ها گرفتند تا مردم ما تنها نیروی کاری (جوالی) باشد نه افراد مؤثر فرهنگی،اجتماعی وسیاسی اقتصادی بر جو اختناق،تبعیض وظالمانه آن زمان؛چنانچه این امیران خونخوار ومغبض معتقد بودند که:
الف ) اگرافغانستان از تمام هزاره ها خالی میگشت آنان خود مجبور بودند مانند خرها کارکنند".
ب ) تجمع هزاره های فراری درخارج مرزهای افغانستان باعث توانمند شدن هزاره ها وبه نفع آینده حکومت آنها تلقی نمی گردیده است.
ج ) بدنبال سیاست حذف قوم هزاره طی فرمان سال 1322 ق باقید " زمان" ودرصورت برنگشتن ساکنان زمین های متباقی آنان نیز" میان مهاجرین توزیع میگردد".بشکلی که ملکیت غضبی مردم را توسط مهاجرین استدلال وشکل قانونی میداده است؛که امروز نیز با استناد بر همان فرمان ها کوچیان تمام کوه، وتپه های کشور را ملکیت خویش میدانند"
د ) نرمش، مقابل خوانین ورهبران مذهبی هزاره ترفندی است جهت کنترول وسوق دادن هزاره ها مطابق میل حاکمان مستبد دولت.
२- تنزیل فرهنگی،اجتماعی وسیاسی اقتصادی مردم هزاره در زمان حال:متأسفانه امروزه نیز مردم هزاره پس از تحمل سالها رنج وبیعدالتی وقربانی شدن فرزندان دلیرش،به یمن خوش خدمتی تیکه داران نتوانسته است از حیطۀ سیاست عبدالرحمانی که توسط مردان خلفش به اشکال گوناگون تطبیق می شود،بیرون آید؛سیاستمردانش منزوی شده وتعداد کمی از آنان نیز کمرنگ بوده وپرده داری می کنند.
بیماری مرموز ومزمن نفاق تن زخمی هزاره جات را رنجور ساخته است.هرروزه شاهد پرپرشدن فرزندان این مرز و بوم می باشیم؛تفرقه افکنان با برجسته سازی منطقه گرایی ( ورسی،پنجوی،بامیانی،غزنی چی و...)سعی دارند تا روزگار بر وفق مرادشان شود.
درچنین شرایطی که اتحاد ضرورت مبرم جامعه ماست،چنانکه رهبر شهید بابه مزاری فریاد کرد وبپایش جان داد؛آیا شایسته است چنین ابتکاری که نتیجه اش جز زیان نخواهد بود،پا به عرصه نهد؟! و در ازای تأمین منافعی سلیقوی،صحّه بر سیاست غیر انسانی سیاست بازان دغل بگذارد؟! حال خواسته یا ناخواسته.
آیا بغیر از چهار کود مذکور،دیگر شهروندان بامیانی هیچ نقشی در تعیین سرنوشت بامیان ندارند،وباید فقط بحیث نیروی کاری از آنها استفاده شود؟! احسنت به مبتکرین چنین سیاست شومی،وبحق پای جای پای امیران دغل وخونخواری گذاشته اند که بجز حذف ومحو چنین قومی(هزاره) نیت ومقصد دیگری نداشتند.
چنین نیاتی طور حتم نتیجه نداده است ونخواهد داد؛چرا که اساس وپایۀ چنین سیاست هایی سست وزود گذر بوده وگذشت زمان این امر را به اثبات خواهد رساند.

۱۳۹۰ دی ۱۳, سه‌شنبه

شعله ای که نورش کمرنگ بود!

آفتاب نور کمرنگ وطلایی رنگ هنگام غروبش را از خط جدی بر زمین می افشاند،هوا هم با در نظر داشت طبیعت زمستانی آن سرد سرد بود।حیاط حویلی بزرگی که از روزگار گذشته مقر ولسوالی بود خالی وخلوت شده و وضعیت نسبت به روزگاریکه ما قبلا در حویلی مذکور که به اشتباه نام آنرا حتا تا امروز "تعمیر" میگویند بودیم ،به کلی فرق کرده بود شلوغ بود، جمعیت بود، تشکیلات ولسوالی بود، ارباب رجوع بود وخلاصه همه چیز بود.
اما حالا از آنهمه شوکت فقط ما سه نفر بودیم؛ رسول، من و محمد روزها اکثرا توپ گل کوچک بازی میکردیم آنهم سه نفری تا دلتنگیهای دوران تحت توقیف را به یاد فراموشی سپرده و با ورزش کردن سلامت مان را از دست ندهیم .در حیاط خلوت حویلی هیچ چیزی دیده نمی شد جز اینکه گهگاه بزها وبزغاله های سردار عوض در آنجا آمد وشد میکردند. از شانس بد ما بزها وبزغاله ها هم پس از ماجرای دست پخت ولسوال منطقه رفت وآمد را قطع .ولسوال این بود که یکروز تمام، از یکی از بزهای سردار عوض سواری گرفته بود. بهر حال یا از ترس ولسوال وشاید بخاطر سردی هوای زمستانی بود که دیگر بزها نمی آمدند، از آن گذشته نه تنهاحویلی خلوت بود بلکه بازار هم سوت وکور بود و پرنده پر نمی زد.
هوا داشت تاریک میشد وما هنوز سرگرم توپ بازی بودیم؛ مدتی بود که بر سر زبانها از شکل گیری نیروهای برفی سخن هایی برده .برفی به آنعده چریکهایی محلی می گفتند که با فرار رسیدن فصل زمستان وفراگیری برف برهمه جا ،آنان عرض اندام نموده ویا درصحنه های جنگی منطقه حضور بهم .این نیروها، جزء نیروهای وابسته به گروههای مقاومت بودند که اکثرا عملیات شان را شبانه وچریکی انجام میدادند و با آمدن فصل گرما همه آنها به درۀ صوف وبلخاب نقل مکان می کردند।
در ظلمات شب ودر شعاع پریده رنگ ماه بر روی شیشه های یخ منجمد شده، صدای شکسته شدن شاخه های ترد درختان باغچه های اطراف بگوش میرسید؛ گفته بودم که از سالهای پیش، وقتی که ما در آن حویلی بودیم، اوضاع کاملا متفاوت .شاید دلیل آن وحشت، ترس وارعاب ناشی از لت وکوب وبزن وبگیر نیروهای مهاجم وبیگانه که با دل های سیاه ولنگیهای سفید به منطقه ما هجوم آورده بودند، به حساب می .ویا دلیل های دیگری که شما آنرا تصور میکنید وضعیت را اینگونه ساخته بود که حتا نور آفتاب ومهتاب هم کمرنگ به نظر برسد؛انگار چشمان ما بی فروع تر از سابق به اشیاء خیره میشد، نمی دانم؟! اما اوضاعهمچنان در تاریکی متحول میشد و از طلوع اثری پیدا .
گدم.........
صدای فیر بود.باشنیدن این صدا هرسه ما وحشت زده به یکدیگر نگریستیم، چشمان محمد ورسول که در پرتوخیره رنگ ماه برق میزد، به من دوخته شده بود؛ و من نیز به قیافه های رنگ پریده،اندوهگین اما زیبای آنها می دیدم در حالیکه چانه های شان می لرزید. آهسته بایکدیگر گفتیم: تیری بود که بر فرق بیچاره تر از ما فرود آمد. هراسان وسرآسیمه ازدرز دروازۀ کهنه و رنگ و رو رفته تعمیر به بیرون خیره شدیم، در سیاهی شب و در پرتو کمرنگ مهتاب، سیاهی هایی را می دیدیم، به چشمان خویش بیشتر فشار آورده و دقت کردیم، کاش چشمانمان خوبتر میدید! متوجه آدمهایی شدیم که در صفوف جداگانه صف بسته بودند؛ انسانهایی به نظر می رسیدند، همگی مات ومبهوت؛ صدایی از آنها شنیده نمی شدواصلا حرکتی نداشتند؛ از ترس بخود می لرزیدیم وقتی می دیدیم اینگونه بی حرکت هستند.گمان میکردیم که همگی را چون مرغابی هایی چوبی که به منظور شکار مرغابیان دیگر می سازند، از چوب ساخته باشند. اما نه! اشتباه میکنی که همگی را چوبی تصور
میکنی! همگی مثل ما آدم بودند، آدمهای سرما زدۀ پاییزی و زمستانی؟!
آنان نه سرما زده بودند و نه پاییزی وزمستانی، بلکه انسانهایی بودند مظلوم و دربند، که حق نفس کشیدنشان توسط دیگران سلب شده بود؛
دیگرانی که مصمم بودند تا جایگاه مظلومان زمین را در گورستان مشخص سازند؛ همگی را محکوم به مرگ ساخته بودند؟! با دیدن چنین وضعی، نگاههایی پر معنا بر یکدیگر انداختیم واز وحشت چیزی نتوانستیم بگوییم؛ تازه احساس کردیم که ما نیز از جنس چوب هستیم، وحق دادیم به آنانیکه نفس هایشان در سینه محبوس ودستارهایشان با دست هایشان یکجا در عقب سرشان، سرود مرگ می سرود؛ حالا دانستیم وحشتی در کار است که همگی اینگونه بی روح وبی رمق اند، گویی سالها پیش مرده اند.
لحظاتی در سکوت سپری شد و وقتی بخود آمدم که رسول ومحمد رفته بودند؛ از شدت منظرۀ وحشتناکی که چشم به فرداهای زندگی ما دوخته بود،تبا نیاورده ورفته بودند.به ذهنم خطور کرد دوربین چریکی و تفنگچه ام را که پیش از تحت نظر آمدن ، در جایی پنهان نموده بودم ، بردارم
وجای دیگری مخفی کنم تا به دست کسانی که ما را به این روز گرفتار ساخته بودندنیافتد؛آنانیکه دیدشان چون دستارشان چرکین وآکنده از عقده بود.نظارت خفیفی را که برروی ما بود، رحمت بود والا ما هم چون دیگران محکوم به مرگ بودیم؛ پس باید تصمیم می گرفتم.
متوجه خودم شدم که دارم می لرزم، نه از شدت سرما بلکه از شدت وحشتی که در آنشب بر همه جا استیلایافته بود. سر وصدای سربازان امارت امیر خدا که در گوشم تبدیل به زمزمه های مهیب وسهمگین شده بود را میشنیدم؛ دقت نموده و به استراق سمع پرداختم، اما کجاست گوشی که در شرایط پیش آمده صدایی را به وضاحت بشنود؟!
در دلم با خدایم گفتم: « خدایا ! با این بیچارگان دریند تا فردا چه خواهند کرد؟ نه با اینان که باتمامی ما انسانهای مظلوم چه خواهد شد؟...»
سؤالاتی بود که رنگ پاسخش مبهم بود؛ زیرا از زمانی که نیروهای مهاجم منطقۀ ما را گرفته بودند همه چیزگنگ ومبهم می نمود حتا پاسخ سؤالاتی که از خود می کردید.
همه جا و همه چیز تیره وتار بود؛ درست به رنگ شب ! بغیر از نیروی مهاجم کس دیگری در آن تیرگی،چشمانش نمی دید و مهاجمین چونان خفاشانی بودند در ظلمات سرزمینم.در منطقه ما به خفاش ایلگینگ می گویند وآن شب پره ای چرمی است که در شب به قصد شکار از لانه اش بیرون می آید.مهاجمین هم تمام کارهایشانرا در شب یکسره می کردند؛ اگر در خانه ایی به قصد تلاشی میرفتند شب بود، اگر جایی به منظور خوشگذرانی و عیش وعشرت میرفتند شب بود، اگر به قصد صدها کار وحشت وبدعت دیگر میرفتند شب بود و اگر....بدبختی وتیره روزی اینکه شب بی پایان به انتها نمیرسید وهفت سال زندگی مردم در شب و تاریکی سپری شده بود.
گدم...گدم گدم گدم.... گدم گدم گدم گدم گدم گدم.........
صدای رگبار بودوآواز تفنگهایی برای بار دوم به صدا درآمده بود.چه بدبختی بزرگی؟! همه را کشتند انگار! بحال آنان کاش خدا رحمی کرده به نظر می رسید که خدا هم در این تاریکی هولناک زمان و زاییده سیاهدلان دستار سفید سکوت کرده بود؛ همه را بحال خودشان رهاکرده بود، حتا نمی خواست دعای بیچارگانی چون ما را لبیک گفته باشد.شاید خشم خدابر زمین نازل گردیده بود، شاید...؟! این صدها " شاید " بود که وضعیت موجود را برای وجدان آدمها توجیه میکرد.
دیگر چشمانم قدرت دیدن را نداشت، نه تنها چشمانم نمی دید که اصلا حوصله و تحمل دیدن این صحنه تماشایی پیروان امیر خدا را نداشتم؛انبوهی از جنازه های سرد، یخ زده و تلنبار را.شاید تا چند لحظه دیگر، خودم نیز در میان این تل مظلوم وبی دفاع باشم؛ کسی چه
میدانست؛ خدا میداند تا فردای این شب تاریک و خونبارچه اتفاقاتی رخ خواهد داد.
هوای نیمه شب بوی باروت وخون میداد، و زمزمه های معامله گران بهشت کذایی شنیده میشد؛ شاید به یکدیگرتبریک میگفتند و برای قبولی اعمالشان، جهادشان وکشتار بیرحمانه شان که همه دراین شب مخوف اتفاق افتاده بود، دعا می کردند.وسرمست وشادمان سر وصدا براه انداخته بودند!
آرام وترسیده حیاطحویلی را ورانداز کردم، رسول ومحمد را نیافتم. اوه ! شاید جایی خفته باشند، شایدرفته باشند، اما از کجا و به کجا؟ این سؤال نیز پاسخی آشکار نداشت مانند سؤالات.
نیافتم؛ هرچه دقت کردم فکرم به جایی نرسید؛ احتمال دادم که از آب دزدک تعمیر به بیرون خزیده وفرارکرده اند؛ حویلی دو در داشت، شاید با یکی از سنگرداران مهاجم در ارتباط شده ونجات پیدا کرده اند، اما آنها که بدون من نمی رفتند؟!
بهر صورت حالا تنهای تنها مانده ام؛ کم کم " سکوت مرگبار " ی که بارها تعبیرش را شنیده بودم و راه بسوی مفهوم آن نمی یافتم و امشب تمامی آنچه را که در ذهنم نمی گنجید را به چشم سر دیدم ومفهومش را درک کردم ، بر شب زمان ما حاکم گشت.من نیز چون دیگران آرام به گوشه ای خزیدم، بسوی آب دزدک تعمیر رفته وتصمیم خود را گرفتم که از این پس نباید تحت مراقبت باشم.جوی خالی از آب پایین شدم، یخ و برف بود، آرام آرام خواستم بیرون شوم؛ گهگاهی گیر می افتادم در تنگناهای آب دزدک و گهگاهی بخاطر اینکه نقش پایم روی برف نیافتد، به سیاهی های قسمت آفتاب رخ زمین پایم را میگذاشتم.سرانجام با صد زحمت خودم را بیرون زدم وبه محض بیرون زدن به سوی جنگل لب دریا
گریختم.دوماه تحت نظر ومراقبت بودن، چیزی نبود بجز تنفر وبیزاری از سیاهدلان دستار سفید که بهشت کذایی شان را بر خون مظلومان بنا کرده بودند، زهی خیال باطل!
دو ماه پیش از تحت مراقبت قرار گرفتن ازدواج کرده بودم که تیره بختی هایم شروع گشت، و رؤیاهای شیرین زندگی ام را که سالهاخوابش را می دیدم بر باد داد.احساس دو ماهه زندگی ام چون تند بادی گذشت وزندگی مشترکم در آغازین مراحل خویش به ناکامی وجدایی منجر شده بود.
از لحظه ای که موفق به فرار گردیده بودم می دویدم، بی وقفه وبا شتاب تمام؛ آنقدر دویدم که از شدت خستگی نفسم به شماره افتاده بود، با آنهم می دویدم.هنگام فرار چشمم به جای خالی دو تا انگشت دست راستم افتاد که در انفجار ماین آنرا از دست داده بودم؛ ناراحت وناامید با خودم گفتم: سرنوشت تو از آغاز تاکنون آمیخته با تیرگی بوده است.و من تا اکنون، تمام این تیرگی ها را در کودکانه ترین رؤیاهای زندگی ام ، شیرین و روشن حساب کرده بودم؛ در این میان از خدایم خواستم که از این پس مرا به آرامش برساند!
وقتی میدان دوشم پایان یافت، دریافتم که فاصلۀ حدود پنج ساعت راه را یکسره دویده ام، و شب بود که می دویدم.از طلوع اثری نبود که به دهکدۀ آبایی خویش رسیدم.چشمانم از حیرت جایی را نمی دید وخیرگی کرد.گناه چشمانم نبود، انگار خواب می دیدم، خواب یک کابوس؛ کابوسی خونین که یک شبه رخ داده بود.
خواب نمی دیدم، کاملا بیدار بودم اما باورم نمیشد اتفاق شومی را که رخ داده بود ومن بی خبر از آن بودم.هنوز زود بود ومن یک شبه همه جا ویران میدیدم. ویرانی وتباهی، دو پدیده ای که دست به دست هم داده وبه سراغ آدمهایی همچون ما سه نفر آمده بود؛ اما به این زودی!
بیخود وناآرام همه جا را در ویرانی ورانداز کردم ولی اثری از آبادی نبود؛ ناچار جایی را که احتمال میدادم منزل خودم باشد مشخص نموده، وبر فراز خاکهای فرو ریخته وسوختۀ آن به یادروزگار آباد پیش از دو ماه حبسم، پارچه ای پنبه ای را روشن کرده وبدون ترس به پیشواز غمهایم رفتم وبا شعله ور گذاشتن چراغ موشک دست ساخته ام، سلامی دردناک ولبریز از امید بر کوه غم کردم.
پارچه پنبه ای، جانم وزندگی ام هر سه میسوختند اما کمرنگ وبی نور؛ نه تنها نوری نداشتند بلکه دودی هم بالا نرفت؛ و دنیا و دیده بانهای حقوق بشر چیزی از این سوختن ندیدند؛ آنانیکه بوق وکرنای انسان دوستانه شان طعنه بر زیباترین احساس بشری میزد، وچه خاموش بودندوکمرنگ ، حتا کمرنگ تر از پارچه ای پنبه ای وسرما زده!
از آمدن ورفتن ما سودی کو؟
وزتار امید عمر ما پودی کو؟
چندین سر وپای نازنینان جهان
میسوزدوخاک میشود دودی کو؟

م.ا.ابتهاج حجتی
یکاولنگ .میزان 1386 ه.ش

۱۳۹۰ دی ۴, یکشنبه

شهر در ظلمت؟!

شهر در ظلمت
کلبه ام تاریک
من گویم برق
خان هرات گوید مرگ

خانه ام تاریک است، شب من پر ظلمت
امّا دل من روشن
وجودم پر فانوس
شمع میکند روشن کلبه حقیرم را

نبض شهرم میزند هنوز
از الکین میدان
که صدای دردم،انتهای اشکم را
آیینه ایست آشکار به تمام عالم

وسعت قلب من ، وسعت بی انتهاست
نمی ورزم رشک
امّا همه جا روشن
شهر من تاریک

شاید!
نقطه ای هستیم سیاه
در دل مهتابی

به تو گویم ای خان هرات
قصرتو روشن باد
شهر من خورشید است
دل تو تاریک باد

"میلاد حسین فیروزی"

۱۳۹۰ آذر ۲۸, دوشنبه

مصاحبه عبدالله برات با هفته نامه پرسشگر(شماره سی و یکم—شنبه 26 قوس 1390—17دسمبر 2011)

مصاحبه عبدالله برات با هفته نامه پرسشگر(شماره سی و یکم—شنبه 26 قوس 1390—17دسمبر 2011)

فعالین مدنی، تسلیم زور نخواهند شد

لت و کوب یک کراچی وان توسط اطرافیان معاون والی، بازتاب زیادی داشته است. درشماره قبلی پرسشگر، گفتگویی با آقای محمد آصف مبلغ داشتیم؛ در این فاصله، تعدادیاز حامیان آقای مبلغ نیز طی نشستی، قطعنامه ای را در حمایت از وی و محکومیت طیفی از فعالین مدنی بامیان صادر کردند؛ لذا در این شماره به سراغ آقای عبدالله برات،یکی از فعالین مدنی بامیان که در جمع معترضین به لت و کوب کراچی وان بود رفتیم تا سئوالاتی راجع به سخنان معاون ولایت و نیز تجمع حامیان آقای مبلغ، با ایشان داشته باشیم؛

هفته قبل مصاحبه ای در رابطه با ادعای شما که بادیگاردهای معاون ولایت بامیان،در حضور شخص معاون، یک کراچی وان را لت وکوب کرده؛ معاون ولایت ادعای شما را غیرواقعی می داند و خواستار اعاده حیثیت شده؛ شماچه می گویید؟

اول تشکر از شما و سلام بر خواننده های شما ،متاسفانه آنچه که معاون ولایت بامیان به هفته نامه شما گفتند واقعیت ندارد و فکر میکنم که با این کارشان میخواهند واقعیت را بپوشاند و پوشاندن واقعیت هم خودش به لحاظ قانونی جرم است. وقتی که شما بخواهید پولیس، عدلیه یا قضا وقانون را با حرفهایی غیرواقعی به یک راه دیگر بکشانید و خلاف واقعیت را جلوه بدهید خودش جرم است؛ در حالیکه مردم عادی، جوانان، پولیس و خبرنگاران در محل حادثه حضورداشتند و شاهد هم به اندازه کافی هست که اول جنگ از طرف پدر والی شروع شده، معاون ولایت به همراه بادیگاردش در محل بوده و بادیگاردهای معاون والی به لت وکوب کراچی وان اقدام میکنند میتوانستند کراچی وان را در صورت ارتکاب جرم توقیف کنند و به نیروهای عدلی و قضایی معرفی کنند نه اینکه او را مورد ضرب وشتم قرار بدهند و به اندازه ای کراچی وان مذکور را لت وکوب کردند که وی به شفاخانه رفته است. متاسفانه در شفاخانه هم غیرمستقیم تهدید میشود که اگردر شفاخانه باشی باز هم معاون والی و پولیس برای توقیف تو خواهد آمد؛ که بعد شفاخانه را هم ترک گفته و به خانه اش فرار میکند। بعد کراچی وان مزبور علیه شخص معاون ولایت عریضه میکند که عریضه اش هم موجود بوده در شورای ولایتی که شورای ولایتی هم انکار نکرده است، بر علیه معاون ولایت به حقوق بشر هم شکایت میکند। باز با وساطت تعدادی که از جانب معاون موظف به وساطت بودند به خانه کراچی وان لت خورده رفته وبرای گرفتن رضایت وی به دفتر معاون برده میشود و با پرداخت مبلغی، کراچی وان را وادار به سکوت میکنند। تمام این ها دلایل محکمی است که نشان می دهد حادثه یک حادثه ترافیکی نبوده، اگر تصادف ترافیکی بوده چرا جای دیگری حل نمیشود و کراچی وان مزبور به دفتر معاون صاحب برده شده و همانجا به وی مبلغی پول پرداخت میشود। متاسفانه می بینیم که شخص معاون مقام ولایت، در اینجا به مطبوعات هم واقعیت را نمی گوید و هم به فرد مذکور حق السکوت داده است که اینکار ایشان یک نوع پوشش غیر واقعی و انکار واقعیتها است.

روز شنبه 19 قوس تعدادی از مردم که گفته میشود در بین شان فعالین مدنی، علماء و فرهنگیان حضور داشتند، اعتراض شما را غیر واقعی دانسته و محکوم کرده اند؛ نظر شما درباره گردهمایی حامیان آقای معاون چیست؟

اول در رابطه با خطاب کردن خودشان باعنوان فعالین مدنی، علمای دین و فرهنگی بسیار جای حرف است؛ تعدادی از اینها کسانی هستند که بخاطر تعصب کور و برتری خواهی شان، دختری را بخاطر ازدواج با یک بچه جوان قصد کشتنش را کردند که هنوز آن بیچاره در خانه امن حقوق بشر است .شما خود درباره مدنیت، عالم به دین بودن و فرهنگی بودن آنها خود قضاوت .متاسفانه باز هم می بینیم که معاون در این چند روز هم آرام نمی نشیند با یک تعداد متحجرین و برتری خواهان به تحریک یک تعداد از مردم بامیان اقدام میکند، به مردم قریه خود اظهار می دارد که در ارتباط حادثه اتفاق افتاده با وی همکاری نموده و از وی پشتیبانی کنند، تعدادی را به بهانه جلسه در مورد قتل عام مردم کابل در روز عاشورا جمع میکند و تعدادی دیگر را به بهانه مشوره در ارتباط با مشکلی نامعلوم در مسجد جمع میکند و در روزجلسه، قطعنامه از پیش تنظیم شده ای را برای مردم میخواند و مردم را در مقابل عمل
انجام شده قرار می دهد .اگر مردم خودشان این کار را می کردند باز هم به هر صورت، اما شواهد کافی موجود است که شخص معاون به خانه های مردم رفته و با آنها صحبت کرده و با حادثه ترافیکی، ساده جلوه دادن لت وکوب جوالی مذکور، توطئه ای را در ارتباط با زیر سؤال بردن تمام حرکتهای مدنی بامیان طراحی نمودند.جالبتر این که اظهار کرده اند که ما خواستار حرکتهای مدنی هستیم نه هرج و مرج. بسیار جای تأسف است که کسانیکه به گفته ایشان سه یا چهار نفری که هرج و مرج میکنند، همان کسانی هستند که حرکتهای مدنی را انجام داده اند؛پس آن حرکتهای مدنی شان درست است و اینجا که حرکت خلاف قانون از طرف معاون ولایت صورت می گیرد اعتراض فعالین مدنی در مقابل عمل خلاف قانون معاون و بادیگاردش یک حرکت غیر انسانی وآنارشیزم از سوی یک تعدادی که از سوی معاون ولایت استخدام شده اند اعلام میگردد. حتی درهمان جلسه کسی که اعتراض میکند ومیگوید "شما که از معاون ولایت دفاع می کنید خود عامل همین غوغاست و کراچی وان مظلوم را توهین و تحقیرکرده است"، تهدید شده و از مجلس بیرون انداخته میشود و به دیگران فهمانده میشود که هر کس اعتراض کند چنین سرنوشتی در انتظارش است. در اینجا متأسفانه از نام علماء استفاده میشود، از نام مذهب استفاده میشود،از وقت نماز مردم استفاده میشود، از مردم نمازگزاری که برای خواندن نماز آمده بودند استفاده نموده و هدفشان را عملی میکنند و از طرف دیگر، حرکتهای مدنی و فعالین مدنی را تهدید و تحقیر می نمایند که این عمل خودش جرم است। همین معاون ولایت خبرنگاران را در رابطه با خبر قبل، تهدید میکند و می خواهد که آن خبر پخش نشود و با زمینه سازی میخواهد که این خبر جدید، یعنی قطعنامه اش را خبرنگاران نشربکنند. ازطرف دیگر هستند صاحبان شرکتهایی که نیاز به تأیید پروژه داشته و با معاون ولایت همصدا گشتند؛ حرکتهای مدنی که برضد منافعشان نبود را تأیید و حرکت مدنی اخیر را که بر خلاف منافع شان بود تقبیح کرده وگفته اند که بامیانی ها باید خودشان تصمیم بگیرند نمیدانم فعالین مدنی را هم جزء بامیانی ها حساب میکنند و یا خیر؟ یعنی کسانی که از چهار کوت (شهیدان، سید آباد و حیدر آباد، فولادی و دره سادات) نیستند در نظر آنها بامیانی نیستند!

گزارش جلسه آنها گفته میشود که بسیار مورد استقبال قرار گرفته است

باز معاون و دوستانش تعدادی را مجبور به نشر غیر واقعی و جانبدارانه از طریق رادیو به نفع خویش میکنند، به قسمی که حرکت خود را به صدها نفری وگسترده تشبیه نموده است در حالی که مردم را با فریب، جمع آوری نموده است। مهمتر از همه حضور یکی از رؤسای دولتی (رئیس اطلاعات و فرهنگ) در حین انجام وظیفه دولتی در این جلسه بود؛ در صورتی که در همان روز در جلسه بزرگداشت روز جهانی حقوق بشر و قربانیان که یک جلسه رسمی و یک روز ملی و بین المللی است شرکت نمیکند و متأسفانه خلاف مقررات دولتی عمل کرده است و باید بازخواست شود। اگر فعالین مدنی مرتکب خلاف شده اند به مراجع عدلی وقضایی معرفی شوند، نه اینکه جناب رئیس صاحب اطلاعات و فرهنگ با حضورشان مهرتأییدی بر این حرکت غیرمدنی بگذارند। از طرف دیگر در ارتباط با احزابی که با پیش کشیدن مسئله نصری و غیر نصری بودن میخواهند ماهی مرادشان را از آب گل آلود بگیرند میخواهم بگویم: رهبر شهید بابه مزاری که هم شما سنگش را به سینه میزنید و هم تمامی اقوام و ملیتها به او احترام میگذارند، در سال 1368 بطور کلی سازمان نصر را دفن کرد و چیزی به نام حزب وحدت بوجود آمد؛ متأسفانه این افراد که خود را پیرو بابه مزاری میدانند به این مسئله دامن زده و سعی بر استفاده جویی دارند.

نظر شما در مورد پوشش دادن بعضی از رسانه های بامیان از جلسه مذکور چیست؟

یک رادیو است که خبر جلسه مذکور را کاملاً مغرضانه و یکطرفه نشر کرده و بهانه اش این است که ما حرفهای شما را هم پخش کرده ایم در حالی که گردهمایی چند روز قبل فعالین مدنی را نشر کرده ودر آن گفته است که یک تعداد فعالین مدنی که خودشان خود را فعالین مدنی میگویند، همچنین این رادیو در این خبر به فعالین مدنی لقب ماجراجو داده، عملشان را غیر واقعبینانه دانسته ودرمورد حادثه قضاوت میکند؛ همانطور که حاضرین در جلسه مذکور قضاوت کرده بودند و این عمل آنها خلاف مسلک خبرنگاری و جانبدارانه می باشد از رسانه های دیگر که دفعه قبل تهدید شده بودند وما به آنها حق میدهیم، وقتی معاون صاحب تقاضای پخش این جلسه را میکند آنها در جواب میگویند که ما وقتی گردهمایی فعالین مدنی را نشر نکرده ایم، خبرمربوط به شما را هم نشر نمی کنیم چون خلاف اصول خبرنگاری است ؛از طرف دیگر وقتی شایعه شده بود که خبر گردهمایی فعالین مدنی از تلویزیون فردا نشر خواهد شد متأسفانه معاون صاحب به کسی دستور خراب کردن ژنراتور تلویزیون فردا را در همانروز داده بود، یعنی یک سانسور خبری از طرف ولایت در ارتباط با این حادثه شده، در مقابل معاون صاحب ادعا میکند که فعالین مدنی خبر را به خورد رسانه ها داده است؛ ببینید ما این خبر را به خورد رسانه ها نداده ایم در ارتباط با این حادثه، رسانه ها آزاد عمل کرده اند، ما نه ارتباطی با تلویزیون نور داریم و نه تلویزیون تمدن و آریانا ونورین؛ جمهوری سکوت را که شنیدیم خبر حادثه را نشر کرده اند؛ دلیل نشر این خبر این بود که این حادثه از دید آنها یک خبر بود؛ یعنی یک معاون والی یا بادیگارد معاون والی در حضور معاون صاحب، یک جوالی را میزند.

در ارتباط با رسانه خاصی که گفتید خبر را بیطرفانه انعکاس نداده چه گفتنی دارید؟

رسانه مورد نظر ما یعنی رادیو پیوند فکر می کنم از طرف سفارت امریکا تمویل میشود। به نظرم اشتباه شده است مثل هزاران اشتباه دیگری که در افغانستان اتفاق می افتد؛ شاید تمویل کننده این رادیو منظورش این نبوده است که این رادیو بیاید و جانبدارانه قضاوت کند و خبر را غیرواقعی جلوه بدهد و شاید هم باشد، من نمیتوانم به جای آنها نظر بدهم، از سیاست آنها اطلاع ندارم و دوست ندارم بجای سفارت آمریکا نظر بدهم؛ اما چیزی که مهم است تعهد خبرنگاری است؛ آنها تعهد دارند که به حیث یک خبرنگار، واقعیت را انعکاس بدهند بدون کدام دخل و تصرف و قضاوت شخصی در مورد خبر، یک خبرنگار رسانه مستقل، هیچوقت حرفی نمیزند که نشان از جهتگیری وی داشته باشد، متأسفانه این رادیو در نشر این خبر به صراحت، تمام فعالین مدنی را ماجراجو دانسته و از جلسه مذکور بعنوان یک جلسه باشکوه و انباشته از روشنفکران، علماء دین و جوانان یاد میکند که شواهد موجود از جلسه 19
قوس که کاملاً مغرضانه و دیکته شده بود خلاف این حرف را به اثبات میرساند حرفی را که با تمویل کنندگان این رادیو دارم این است که اگر سیاستتان این است، که حرفی جداگانه است و پول دادید وحلوا خوردید، و اگرسیاست تان بی غرضانه است و در راستای تقویت نهادهای مدنی و فعالین مدنی در افغانستان و بامیان می باشد، باید از این
رادیو بازخواست شود و خواست فعالین مدنی بامیان از ریاست اطلاعات و فرهنگ هم این است که به این موضوع رسیدگی کند اما با کمال تأسف شخص رئیس اطلاعات و فرهنگ در این جلسه اشتراک داشته است.

شما با اطلاع از اینکه شخص رئیس صاحب اطلاعات و فرهنگ در این جلسه حضور داشته و شک دارید که به شکایت شما رسیدگی شود،در این رابطه چه اقدامی خواهید کرد؟ آیا به مراجع ذیربط ازجمله وزارت اطلاعات و فرهنگ و تمویل کنندگان رادیو شکایت خواهید کرد؟

در این رابطه ما هنوز تصمیم نگرفته ایم و نمیدانم تا چه حد نیاز هست، من فکرمیکنم به اندازه کافی گوش شنوا در مملکت هست، ما به رسانه ها گپ خود را می رسانیم؛ما فعلاً به همین اکتفا میکنیم که در مقابل این عمل آنها که حتی غیر انسانی است ؛یعنی یک تعداد را در معرض خطر قرار میدهند به این معنا که با غیر واقعی جلوه دادن واقعیات و فهماندن این که این حادثه یک اتفاق ساده است و یکتعداد با غرض و مرض سعی در استفاده جویی دارند، با تهدید فعالین مدنی احساسات مردم را تحریک کنندکه با وجود تمام واقعیات عینی موجود این موضوع واقعاً خطرناک است و فعالین مدنی که اعتراض کرده اند به این معنی نیست که از چیزی نمی ترسند بلکه به این معناست که علاوه بر ترسی که دارند واقعیت ها را فریاد خواهند کرد و مطمئناً کرنش در مقابل ظلم را نخواهند پذیرفت.

معاون ولایت خودش از جمله مجریان قانون است؛ همانطور که گفتید شما تهدید میشوید؛ چی خواستی از شخص معاون ولایت بامیان دارید؟

خواستی را که از معاون ولایت دارم و مطلبی را که به معاون ولایت و دوستانشان میخواهم بگویم این است که این یک بازی بسیار خطرناک است؛ جان فعالین مدنی واقعاً در خطر است از جانب یک تعداد کسانی که بجز جنگ و خونریزی چیزی نمی شناسند، خدای ناخواسته منظورم این نیست که تمام مردم بامیان و یا جهادی ها این چنین هستند، همه میدانیم که جهادی ها بخاطرآزادی این مملکت و سرزمین وآوردن قانون جهاد کرده اند و همه چیزشان را فداکردند؛ اما هستند کسانی که بجز جنگ وکینه وخشم، چیزی برای گفتن ندارند واین بسیار خطرناک و مردم را تحریک کردن است و این تحریک شان متأسفانه باعث خواهد شد که جان تعدادی از فعالین مدنی در معرض خطر بیافتد؛ در این روزها ما هم تهدید میشویم، هم تحقیر میشویم وهم به دیگران ذهنیت داده شده است؛ از شما هم خواهشمندیم که برای روشن شدن خواننده های تان، قطعنامه آنها را هم نشر کنید تا مردم خودشان قضاوت کند.

تشکر از شما بابت مصاحبه
تشکر از شما هم که دنبال واقعیتها هستید.

۱۳۹۰ آذر ۲۴, پنجشنبه

او آلی گوش بیتی نه!

بنام آن خدایی که زر، زور وتزویر را نکوهش کرده است

نقدی بر قطعنامه(دیکته نامه) 19 قوس 1390 در مسجد رهبر شهید

قطعنا مه که به نظر منطقی و عقلی هرعاقلی، کاملا نظرات شخصی است که در آن گنجانیده و ترتیب شده و طی گردهمایی که اجندای آن قبل از اشتراک  اشتراک کننده گان مبهم بوده و درحال بی خبری به خورد آنان داده شده است که آنرا به حساب روشن فکران، علما وفعالین مدنی نیز گذاشته است واما ؛ما به دلایل منطقی وعقلانی ،روشن فکران، علما وفعالین مدنی را از نوشتن چنین پروپاگند نامه بری میدانیم.

این دیکته نامه از شروعش در همان پاراگراف اول تمام حرکات اعتراضی مدنی چند سال اخیر فعالین مدنی را که از اقشار مختلف مردم بامیان در آن سهم فعال داشته و یکی از افتخارات تاریخی ماندگار این سرزمین هست و خواهد بود، به سه الی چهار نفر ربط داده و آنرا "مغرضانه" و " در راستای اهداف شخصی" قلمداد کرده است که این خود جفا وخیانت در حق افتخارات این مرزو بوم و باشنده گان مدنی خواه آن است. هیچ عقل سلیمی نمی تواند به خود اجازه دهد تا چنین جفا را به افتخار آفرینان این حرکات مدنی روا دارد؛ چه رسد به علما، رو شنفکران و فعالین مدنی(؟!!!!).

حرکات اعتراضی مدنی کاملا مسالمت آمیزی که در برابر موضوعاتی مانند  نابرابری ها، تبعیض های گوناگون اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی از جانب حاکمان ملی و محلی در قبال بامیان وشهروندانش انجام  گرفته اند (که دیکته نویس آنرا "قضایا" قلمداد کرده است). همچنان حرکاتی در برابر خشونت، خرافه پرستی، نفاق، قانون شکنی و محیط زیست نیز صورت گرفته است که با در نظر داشت تنوع آن هیچ عاقلی این گونه حرکات متمدنانه و مسالمت آمیز را شخصی،سیاسی و یا حزبی  قلم داد نمی نماید.

آنچنانکه همه شهروندان مدنی خواه بامیان در جریان اند و میدانند که در این حرکات، تمام اقشار جامعه از کسبه کار گرفته تا علما، روشنفکران، نماینده های مردم در شورای ولایتی (که شهید جواد ضحاک رئیس اسبق شورای ولایتی یکی از بنیان گذاران این حرکات بود)و فرهنگیان بامیان که در واقع فعالین مدنی خود جوش و غیر مؤسسه ای را تشکیل میدهند سهیم بودند. این حرکات مدنی در رسانه های آزاد و بیطرف ملی و بین المللی باز تاب گسترده ای داشته است، صاحب نظران وتحلیل گران مستقل این حرکات را در نوعش، با در نظر داشت شرایط افعانستان، نادر خوانده و از آنها تحسین کرده اند وهیچ وقت هم" مغرضانه " نخوانده اند، در حالیکه این دیکته نویس از دنیا بیخبر و متعصب این حرکات را محک "مغرضانه" زده  وتهمت نا روایی را به مبتکرین فعالیت های مدنی که بعضی ایشان حتی در بین ما نیست (روح شان شاد باد!) رواداشته است و به افتخارات این ولا {تُفِ} کینه و جهلش را انداخته است. بیخبر از اینکه حتی کسانیکه این حرکات؛ مزاجشان را مانند زرداب معده تلخ می کرده است به این گونه حرکات افتخار کرده اند ودر بسیاری محافل از آنان منحیث دست آورد یاد کرده اند. 

منتقدان این قطعنامه(دیکته نامه) باور به این دارند که علما، روشنفکران و فعالین مدنی با قوانین نافذه کشور و صلاحیت های افراد در پرتو قانون آشنا اند، پس چگونه میتوان این (دیکته نامه) را یک قطعنامه به تصویب رسیده از جانب آنان قلمداد کرد؟!!! در حالیکه در این دیکته نامه جایگاه وظیفوی و حدود صلاحیت ها کاملا خلط گردیده ودیکته نویس بی خبر از قانون؛ علما، روشنفکران، فعالین مدنی ودیگر اقشار جامعه را به جای پولیس جنایی، سارنوال و محکمه قلمداد نموده و "تحقیق همه جانبه" (!!)را از قانون شکنی مرتکبین آن به آنها ربط داده است.

این دیکته نویس بیخبر از قانون همین را هم نفهمیده که محققین و مستنطقین این گونه قضایای جرمی متخصصان اند وکاملا یک رشتۀ علمی تخصصی جداگانه است وافراد خبره در این گونه تحقیق جرمی باید سالها مغز سر خشک نمایند تا بتوانند یک سارنوال و یا کارمند جنایی گردند.

در ادامه؛ این دیکته نویس خود را  "مجتهد " دانسته وفتوا داده است که حرکت اخیر فعالین مدنی انحرافی بوده  و بعد با زبونیی تمام به پاچه خواری قلم رانده، جالب تر از آن ،خودرا قاضی در یک محکمه با صلاحیت دیده و" رفع اتهام" نموده است.

به همین منوال؛ فتوا، قضاوت و پاچه خواری اش را طور مادّه وارتا ماده سوم تکرار کرده است و در ماده های چهارم الی ششم این دیکته نامه قدرت نمایی کرده و "امرش" را در قالب "توصیه" پوشانیده، خشم و خشونت فیزیکی اش را در قالب "مبارزه مردم"، وفعالین مدنی را امر به سکوت نموده و تهدید کرده است(البته ممکن فعالین مدنی به امر این دیکته نویس ندای لبیک داده و یک روزی از این روزها دهان شان را کوک زده ودر شهر به مردم مدنی خواه بامیان بطوری عملی نشان خواهد داد که بعد از این حرکت اعتراضی مدنی در کار نیست). البته به رسانه های آزاد نیز خط مشی تعیین کرده که در این مورد باید رئیس صاحب اطلاعات و فرهنگ بامیان ابراز نظر کند چون ایشان در جلسه فرمایشی حضورداشته است(!!) البته ناگفته نماند کسانیکه کارمند دولت بوده ودر ساعت رسمی به چنین جلسات جانبدارانه شرکت می کنند خود سوال بر انگیز است و باید در برابر قانون واداره شان پاسخگو باشند.

 سرانجام همین دیکته که پیاده شدن آن در عمل عین دیکتاتوری است ونویسنده اش اورا پوشش مدنی داده ، در همان جلسه فرمایشی کار خودرا می کند؛ کسی ازبین مردم به مخالفت از این جلسه فرمایشی می خیزد اما صدایش در گلویش خفه می شود وبه زور از مسجد بیرونش می کنند ؛و این ازیکسو خود  هشداری است برای کسانی که حامی دموکراسی و آزادی بیان هستند و از سوی دیگر می رساند که چگونه این حرکت بنا به ادعای مدعیان شان" مدنی" بوده است؟!!

خلاصه کلام اینکه این دیکته نویس با این کار زیر پوستی خود و با همان طرز تفکر خاص خودش ، خود را در  طی مدت زمان نوشتن دیکته اش، پولیس، سارنوال، محکمه، عالم، روشنفکر، فعال مدنی ، متنفذ و سر انجام یک حاکم دیکتاتوربالا تر از قانون دیده است. بعد از ختم نوشتن آنرا بایک تعداد غلامان زر، زور وتزویر و پاچه خواران در بار در میان گذاشته و آنها هم که طبق صفات شان طوطی وار بلی گفته اند و بعد یک تعداد کسانی را به مسجد رهبر شهید به بهانه های مختلف دعوت نموده و آنها هم با کمال بی خبری به دیکته نامه گوش دادند و مجبوراً به جواب تکبیر گوی که برایش وظیفه داده شده بود که تکبیر بگوید اما نگفته بود که در چه زمانی و به تأیید از چه چیزی، ندای تکبیر سر دادند.

 دیکته  توسط کسی قرائت شد که بوضوح فهمیده می شد که از محتوای آن کاملا بیخبر بوده، تا همان اندازه که مادّه اخیر آن را بر عکس خواستۀ دیکته نویس قرائت کرد.

در اخیر ،فعالین مدنی بامیان این توطئه را که بر مبنای تهدید و رعب و وحشت وایجاد خطر امنیتی به فعالین مدنی پایه گذاری گردیده را جدی گرفته و به خاطر مصئونیت خویش شکایت بردن به مراجع امنیتی ملی و بین المللی را برای شان محفوظ میدارند وهم چنان شکایت بردن به مراجع ذیصلاح دولت جمهوری اسلامی افغانستان در امور رسانه ها وتمویل کننده رادیو"پیوند" را نیز به خاطر پخش گزارش جانبدارانه اش و به خطر انداختن جان فعالین مدنی به خود لازم میدانند.



والسلام.
فعالین مدنی بامیان